برهمکنش تماشاگر اثر را ميسازد. بدون اين برهمکنش، نقاشي در زيرشيرواني محو ميشود، اثر هنري وجود واقعي نخواهد داشت. نقاشي همواره به دو قطب متکي است، تماشاگر و سازنده، و جرقهي برآمده از اين کنشِ دوقطبي به چيزي منجر ميشود، مثل الکتريسيته. نگوييد هنرمند متفکري بزرگ است چون او توليدش ميکند. هرگز چيزي بدتر از هنرمند بهمنزلهي يک مغز متفکر نديدهام. تا وقتي تماشاگر بگويد «شما چيزي حيرتآور توليد کردهايد»، هنرمند هيچ چيز توليد نکرده. تماشاگر حرف آخر را دربارهي اثر ميزند. تماشاگر قدر هنرمند مهم است. اگر هيچ تماشاگري در کار نباشد هنري وجود ندارد، دارد؟ هنرمندي که به هنر خودش نگاه ميکند کافي نيست. او بايد يکي را داشته باشد که به اثرش نگاه کند. براي من تماشاگر تقريباً اهميت بيشتري از هنرمند دارد، چون نه فقط نگاه ميکند بلکه قضاوت هم ميکند. فکر ميکنم اين راهي براي ورود نقش بياهميت هنر به جامعه است. اين بازي کوچکي بين تماشاگر و هنرمند است. تماشاگر بخشي از ساختن نقاشي است، اما با صرف عمل نگاهکردن تأثيري اهريمني را هم اعمال ميکند.(بخشي از گفتگو)
نويسنده
|
كالوين تامكينز
|
مترجم
|
پيمان غلامي
|
قطع
|
رقعي
|
نوع جلد
|
شوميز
|
زبان
|
فارسي
|
تعداد صفحات
|
120
|
سال انتشار
|
1403
|
نوبت چاپ
|
2
|
ابعاد
|
* *
|
وزن
|
130
|