چرا اینهمه تفسیرِ پراکنده پیرامونِ ماکیاولی وجود دارد؟ چگونه است که نوشتههای او کماکان برای شکلهای متنوعی از سلائق و گرایشهای سیاسی، الهامبخش، گیرا، و برانگیزاننده اند؟ آیا ماکیاولی کسی است که، با بیاعتنایی به اخلاق، فنونِ حکومتِ مزوّرانه را تدوین کرده و هوادارِ کاربستِ ابزارآلاتِ دروغ و خشونت در سیاست بوده؟ یا کسی است که به جمهوری و شیوههای دموکراتیک و بورژوایی ادارهی امورِ سیاسی علاقه داشته؟ چگونه میتوان او را، که این قدر فریبنده است، از پسِ همهی پیشفرضهایی که متوناش را فراگرفته اند خواند، و به فضای کلی تفکری که او در آن قرار داشت نزدیک شد؟ آلتوسر در این کتاب تلاش کرده تا دو برنامهی مشخص را بهموازاتِ هم پی گیرد:
(1) در پی آن بوده تا از منظری فلسفی، پاسخی برای پرسشهای فوق بیابد و به جایگاهِ نظری ماکیاولی وضوح و دقت ببخشد،
(۲) پس از آن، اراده کرده تا، با بهرهگیری از چشماندازِ تحلیلِ طبقاتی مارکسیستی، به خویشاوندی و قرابتِ ماکیاولی با اندیشهی کسانی همچون مارکس و گرامشی نظر کند و هوادارانِ حقیقتِ مؤثر را در برابرِ همهی کسانی قرار دهد که در جهانِ بازنماییهای خیالی گام میزنند.