آسمان با تمام سياهياش پايين آمده، وزن پيدا کرده و خودش را روي شانههايم انداخته. سگ ها نزديکتر ميآيند. دلم ميخواهد گريه کنم. آقاجان باشد و دلداريام بدهد. دلم ميخواهد ديگر خواب نبينم. کاش ميثم ديگر شبها به خوابم نيايد. صورت متلاشياش را نبينم. کسي انگار دورتر، پشت سگها در تاريکي ايستاده است. سگها باز جلوتر ميآيند. مثل کابوسهايم از دندانهاي بلند سفيدشان بزاق ميچکد. دندانهايشان بزرگ و تيز است. ميخواهم بنشينم روي زمين. نميتوانم. عقب عقب ميروم. پشت پايم خالي است انگار. بوي خون تازه را حس ميکنم. دوباره سر و صورت ترکيده ميثم ميآيد جلوي چشمهايم. اما اينبار حالتي معصوم دارد. مثل يک بچه. چشمهايش جوري بسته است انگار که خوابيده. مرگ صورتش را زيبا کرده. مرگ با صورت من چه ميکند!؟
نويسنده
|
مصطفي عليزاده
|
قطع
|
رقعي
|
نوع جلد
|
شوميز
|
زبان
|
فارسي
|
تعداد صفحات
|
104
|
سال انتشار
|
1397
|
نوبت چاپ
|
1
|
ابعاد
|
* *
|
وزن
|
125
|